محمد حسين فياض
هزارهها در بسترتاريخ افغانستان به رغم کتمانها و اعمال تعصبهاي تاريخي، همواره به عنوان يک واقعيت قومي در برابر سه قوم عمدهي پشتون، تاجيک و ازبک مطرح بوده و هست. اما اين که اين قوم چه فراز و نشيبهايي را پشت سر گذاشته و در جريان تاريخ افغانستان چگونه سرنوشت خويش را رقم زده و با آنان چه برخودي صورت گرفته، بحث مفصلي است که از حوصلهي اين نوشتار خارج است. لذاست که در اين نوشتار به يک واقعيت هميشه موجود در تاريخ سياسي هزارهها اشاره خواهيم کرد که هم اکنون نيز اين مردم به آن گرفتار بوده و از آسيبهاي آن در امان نيستند. اين واقعيت تاريخي، همان فقدان استراتژي واحد است که هزارهها همواره از آن رنج برده و تاکنون نيز نتوانستهاند در بستر تاريخ افغانستان به اتخاذ يک استراتژي پويا و بلند مدت دست يابند.
اما پيش از اينکه به شرح مطلب بپردازيم، ضروري است که تعريفي از «استراتژي» و تقسيم بندي آن را ارائه نماييم تا دستيابي به اهداف اين مقاله به خوبي ميّسرشود.
تعريف استراتژي
صاحب نظران، تعاريف متعددي از استراتژيکردهاند. ازجمله:
«استراتژي (strteqy ) عبارتاست از: سياست، نقشه، طرح، طراحي، راهبرد.»
«استراتژي (Strategy) مجموعه اي از اهداف اصلي و سياستها و برنامههاي كلي به منظور نيل به اين اهداف است به گونهاي كه قادر به تبيين اين موضوعات باشد كه در چه كسب و كاري (Business) و چه نوع سازماني فعاليت ميكنيم و يا ميخواهيم فعاليت نماييم.»[3]
شاندلر(Chandler،1962) استراتژي را به اين صورت تعريف ميكند: استراتژي عبارت است ازيك طرح واحد، همه جانبه و تلفيقي كه نقاط قوت وضعف سازمان را با فرصتها و تهديدهاي محيطي مربوط ساخته و دستيابي به اهداف اصلي سازمان را ميّسرميسازد.[4]
ندروز(Andrew ،1971)ميگويد: استراتژي عبارت است از الگوي منظورها، مقاصد، اهداف، خط مشيهاي اصلي و طرحهايي جهت دستيابي به اهداف. ميتزبرگ(Mintzberg) تعريف كوتاهي راجع به استراتژي ارائه داده است.از نظر وي استراتژي عبارت است از الگوي به جريان انداختن تصميمات. در حال حاضر نيز در زبان فارسي واژه استراتژي را از نظر لغوي راهبرد معني ميكنند.[5]
وجه مشترک تعريفهاي فوق، همان طرح درازمدتي است که به وجه نيکو، دستيابي به اهداف متعالي را براي طراحان و جامعة مربوط، ممکن ميسازد
انواع استراتژي
استراتژي را با توجه به شاخصههاي مربوط چنين تقسيم کردهاند:
1و2 - استراتژي ايستا و استراتژي پويا
استراتژي ايستا، يک بار و براي هميشه تدوين شده و با تعصب و تحجر تقعيب ميشود و هالهاي از تقّدس را يدک ميکشد. در آن، هدف وسيله را توجيه کرده و از هر وسيلهاي به عنوان تاکتيک استفاده ميشود.
در استراتژي پويا، سناريوهايمختلفي قابلطرح بوده و به طور معمول دوسويه (توجه به امور داخلي و خارجي) است که تدوين و انضمام اين سناريوها کمک ميکند تا مجريان به هنگام مواجهه با شرايط خاص، دچار سردرگمي نشوند و از قبل بدانند که بايد چه کارکنند.
3 و4 - استراتژي واکنشي و استراتژي فراکنشي
در گذشته، استراتژيهاي متحجّر از محدوديتهايي که مجريان داشتند مشتق ميشد و نويد گشايشي را در کارها و امور به آنها ميداد. از اين رو استراتژيهاي گذشته بيشتر واکنشي بودند. يعني عکس العملي بودند در برخورد با محدوديتها تنگناها و نارساييهاي موجود که ريشههاييتاريخي و واقعيداشتند.
برعکس، استراتژيهاي فعلي راه برونرفت از معضلات موجود را نه در پرداختن به يکايک آنها بلکه در مجموع يعني در پرداختن به کليت آنها ميبيند. اين بدانمعناست که استراتژي از وضعيت کلي exit pointيا وضعيت برونرفت، فراکنشي proactive در برابر استراتژيهاي واکنشي reactive قرارميگيرند.
هنگاميکه از استراتژي پويا صحبت ميکنيم و سناريوهاي برخورد با مشکلات و برون رفت از معضلات را تعريف ميکنيم در واقع منظورمان استراتژي فراکنشياست.
5 و 6 - استراتژيهاي بلند مدت و نامدت
در گذشته به ميزانيکه استراتژيها آرماني نيز بودند به همان ميزان بلند مدتتر بودند و ديرترحاصل ميشدند .اکنون نيز نميتوان صفت "بلند مدت" را ناديده گرفت و از استراتژيها حذف کرد. اما ويژگيهايي که استراتژيهاي فراکنشي و پويا دارند آنها را درعين"مدتمند"بودن به"نامدتمند" بودن تبديل ميکند زيرا استراتژي فراکنشي و پويا بدان معناست که با دست زدن به مخاطرات و به استقبال تهديدها رفتن و فرصتساز و فرصتآفرين بودن و مغتنم شمردن فرصتهايي که بيدخالت ما پيشآمدهاند و رخ مينمايند اما ظهور و بروزشان از نظر ما پنهان نيست هر آن ميتوان هدفي استراتژيک را تحقق دانست و "بل گرفت".پس چه بسا، هدفي استراتژيک در بلندمدت حاصل شود و هدف استراتژيک ديگري دربسيارکوتاهمدت.
7 و 8 - استراتژيهاي کلان و خرد
استراتژيهاييکه مادر استراتژيهاي ديگرند و بُروندادشان در دروندادهاي ساير برنامهريزي هاياستراتژيک ظاهر ميشوند کلاناند و استراتژيهايي که از استراتژي کلان مشتقميشوند خرد به شمار ميآيند.[6]
استراتژي هزارهها در بيستر تاريخ افغانستان
اکنون با توجه به تعريف و تقسيمات استراتژي بايد ببينيم که هزارهها به عنوان يک کتلة قوميدر افغانستان که همواره به خاطر سه عنصر نژاد، مذهب و زبان مورد تعصب و تبعيض بودهاند، در برابر حاکمان متعصب و جريانهاي مخالف چه استراتژي را در پيشگرفته و سير اين استراتژي در بيسترتاريخ افغانستان چه گونه بوده و چه برآيندي را براي آنان در پي داشته است؟
به عنوان مقدمه بايدگفت که به جهت ملوک الطوايفي بودن سرزمين هزارستان تاپيش از سرکوبي اينمردم توسط اميرعبدالرحمن، کمتر ميتوان سازماندهي ويا کادر رهبري را در نظر گرفت تا بتوان تحليل نمود که در آن مقطعي از تاريخ، فلان امير و يا تشکيلات سياسي چه استراتژي را در برابر جريانهاي رقيب و يا حکومت داشته است. بنا براين، استراتژيها به منطقهي خاص و منافع شخصي يک امير و بيگ يک منطقه محدود ميشده است. از همين روست که از زمان «احمدشاه ابدالي» و اخلاف او تا زمان امير عبدالرحمان، مناطق بسياري از هزارستان به صورت جداگانه با دولت کابل در ارتباط بوده و ماليات خويش را پرداخت مينموده است. اما در همين مقطع ياد شده رو در رويي برخي از سران هزاره با حکومت را شاهديم و آن، مقاومت «عنايتالله خان» در دايکندي عليه نيروهاي احمدشاه ابدالي و رودر رويي «ميريزدانبخش» با «امير دوستمحمد خان» ميباشد. بنا براين، در اين مقطع ياد شده جز در مورد مير يزدانبخش، ديگر مورد جدّي را نميتوان يافت که شاخصههاي استراتژي را در رفتارهاي آنان به عنوان يک جريان قومي جستجو نماييم.
اما از ميريزدانبخش که به عنوان يک استثنا ياد نموديم، به ايندليل است که وي به حق به عنوان رهبر قدرتمند هزاره و داراي استراتژي مشخّص در جريانهاي داخلي افغانستان ظاهر شد و از منظرخاصي به دولت کابل و موقعيت هزارهها نگاه نموده و قدرت منسجمي را در بهسود و حوالي باميان تا قسمتهاي از ارزگان به وجود آوردهبود.[7]با مطالعه به منابع موجود از زندگي مير يزدانبخش که سر انجام با دسيسه اي با شهادتش خاتمه يافت، استراتژي او را چنين ميتوان دسته بندي کرد:
1- اتحاد سراسري هزارهها با رهبري واحد
2- تعامل با دولت کابل از موضع اقتدار
3- مبارزه با هرگونه خودسري و تأمين امنيت کامل منطقه
4- جلوگيري از اسکان غيرخوديها و عوامل نفوذي در منطقه
اين چهار اصل را که ما به خوبي در زندگي و برخورد او با دولت کابل مشاهده ميکنيم، نشاندهندة يک استراتژي پويا و فراکنشي است که در آن مقطع زماني از سوي رهبر هزارهها در پيشگرفتهشد و به طور قطع اگر برخي عوامل پيشبيني نشده نميبود، اين راهبرد او نتايج بسيار پرباري را درپي داشت. اما پس از ميريزدانبخش نزديک به دو قرن طول کشيد تا چنان استراتژي مشخص و با پشتوانهي قوي در ميان هزارهها به وجود آيد. لذاست که از آن پس در مراحلحسّاس که جريان حوادث باسرنوشت سياسي ـ اجتماعي و فرهنگي هزارهها گره خورده بود، فقدان استراتژيواحد باعث شد که اين مردم در برخي موارد نه تنها نتوانستند به بخشي از اهداف خود دست يابند، بلکه دچار شکستها، محروميتها و نابودي داراييهاي شان گرديدند. اين مراحل عبارت اند از:
1 - فقدان استراتژي واحد در جنگ اميرعبدالرحمنخان
اميرعبدالرحمن در جنگ نابرابر خود با هزارهها، ابتدا از نقطه ضعف اساسي نخبگان هزاره که هرکدام سازجداگانهاي را ميزدند و در موضعگيري خود با او فاقد هدف اساسي و يا استراتژي واحد بودند، بيشترين بهرهبرداري را کرد و نتيجه، چنينشد که تعدادي از خوانين هزاره و بخشي از هزارستان را با خود همراهکرد. در مرحلهي دوم که بخش مرکزي هزارستان به رهبري «ميرمحمدعظيم بيگ» متحد شدند و استراتژي مقابله با ستم پيشگي امير را در پيشگرفتند، امير، همراه با استفادهي ابزاري از مذهب، تحريک قبايل پشتون، استخدام جواسيس از ميان هممذهبيهاي هزارهها و سرانجام با به کارگرفتن بخشي از مردم هزاره به عنوان پيشمرگان سپاه، توانست به قتلعام گسترده دستزده و جنايت بزرگي را در تاريخ کشور به ثبت برساند.
پژوهشگران تاريخ افغانستان، عواملي را در جهت شکست هزارهها برميشمارند که به نظر نگارنده با وجود در نظرداشت همهي آن عوامل، مهمترين عاملشکست، همان فقداناستراتژي مشخص از سوي يک قوم مورد تعصب، تبعيض و تهاجم، ميباشد. متأسفانه خوانين هزاره ـ حتي شخص مير «محمدعظيم بيگ» که بعدها رهبري جنگ با سپاه امير را به عهده داشت، از تحليل تحرکات سياسي امير و عملکرد اسلاف او در برابر هزارهها، عاجز بودند و از اينرو دربرابر امير، استراتژي منمحوري را در پيشگرفتند تا بتوانند در جهت همراهي امير، منافع شخصي و در نهايت منافع منطقهاي خويش را تأمين کنند و تعدادي از آنها، حتي شخص ميرمحمد عظيم بيگ، زماني از خواب بيدار شدند که ديگر کار از کار گذشته بود.[8]
2 فقدان استراتژي واحد در جريان قيام ابراهيمخان گاو سوار
زماني که ستم عمال ظاهرخان در هزارستان به اوج خود رسيده و ماليات کمرشکن دولت از جمله «روغنکتهپاوي» دمار از روزگارمردم فقير، زحمتکش و سختکوش هزارستان در آوردهبود و با وجود اين که فرد فرد هزارهها اين حقيقت تلخ را شخصاّ تجربه ميکردند، تنها ابراهيمخان گاو سوار بود که عليه حکومت ظاهرخاني شوريد و با شجاعت، استقامت و جوانمردي بينظير خود، ولسواليشهرستان را فتح کرد و مصمم بود که اينحرکت را در سراسر هزارستان ادامه دهد تاتودهها را از استثمار و بيعدالتي حکومت درآورد. اما ديديم که خوانين و علماي هزاره از نقاط مختلف به سفارش حکومت به شهرستان رفته و ابراهيمخان را به صلح و آشتي متقاعد نمودند.
بنابراين، آشکار بود که دو ديدگاه در ميان نخبگان هزاره، يکي همراهي باحکومت و دومي مقابله با آن تا تحقق عدالت، به وجود آمد که سرانجام، ديدگاه اولي توانست بر ديدگاه دوم فائقآيد. واقعيت اين بود که براهيمخان، هيچگاه در پي نابودي کاملحکومت ظاهرخان و تشکيل حکومت مورد نظر خود در هزارستان نبود، زيرا نه توان نظاميو مالي آن را داشت و نه توان فکري و تجربة سياسي را. هدف او تنها اعتراض عملي از وضعيت حاکم بر هزارستان بود که در واقع ميتوان به عنوان تجلّيخشم عمومي تودهها در جهت رفاه، آسايش و تأمين عدالت در جامعه از آن يادکرد. اما ديدگاه ديگرخوانين و علماي هزاره بر اينمحور استوار بود که از راههاي مسالمت آميز و با زبان ديپلماسي، اعتراضات مردم را بايد به گوش حکومت رسانيد. اگر اين اعراضات شنيده شد که خوب و الا چارهاي نيست و بايد وضع موجود را با تمامتلخيهاي آن، تحملکرد، ورنه وضعيت هزارستان همان خواهد شد که در زمان عبدالرحمنخان شکلگرفت؛ عافل از اين که در حکومتهاي استبدادي، قابل فهم ترين زبانها، زبان اعتراض عملي از لبهي شمشير است. ورنه حکومتي که معتقد به راهکارهاي ديپلماسي و اعتراضات، راهپيمايي، اعتصابها و تبليغيات رسانهاي باشد، متوسل به استبداد نخواهدشد. حکومت ظاهرخاني اگر براي پشتونها مدينه فاضله ايجاد کردهبود، براي اقوام ديگر، به ويژه هزارهها حکومت استبدادي، خشونت و بيعدالتي را به ارمغان آورده بود. از اين رو بود که تنها گلوله ميتوانست مغز بيعدالتي آن حکومت را وادار به تسليم در برابر رفع ظلم، تعصب و تبعيضها نمايد که تا حدودي همينطورهم شد. زيرا اگر قيام ابراهيم خان نبود، دهها خروار (هزارخروار - هر خروار 80 سير و هر سير 7 کيلو گرم) حواله روغن کتهپاوي از هزارستان برداشته نميشد.[9] اما باز هم آن چه ابراهيمخان ميخواست (تأمينعدالت اجتماعي و برخورداري هزارهها از امکانات شهروندي درکشور) به خاطر تعدد و يا تعارض اهداف و استراتژي نخبگان هزاره، تحقق نيافت و ابراهيمخان در پايتخت به عنوان نظربند، باقيماند تا اين که به خاطر همراهي با شهيد بلخي در قيام 1329 ه. ش وي، پانزدهسال زندان را تجربهکرد.[10]
3- فقدان استراتژي واحد در دوران انقلاب
در دوران انقلاب. اگرچند. جنگ عليه تجاوز نيروهاي شوروي و سرنگوني حکومتکابل، هدف اصلي همهي احزابجهادي را تشکيلميداد، اما در نحوهي مبارزه و گرفتن امکانات از دولتهاي حامي، اختلافات فراوان وجود داشت. در ميان احزابشيعي که بخشعمدهي اعضاي آن را هزارهها تشکيلميدادند، فقدان استراتژي واحد که همه بتوانند برمحور آن توافقنظر داشته و هماهنگ شوند، وجود نداشت. از همين رو بود که جنگهاي داخلي و کشتارهاي فراوان در بيشترين نقاط هزارستان، يگانه دستاورد آشکار آن به شمار ميرود؛ جنگهاي خانمانبرانداز و کورکورانهاي که هم سيرتکامليجهاد را منحرف کرد و هم پشتوانههاي انساني، مالي و مردمي را به چالش کشيد. به راستي تا اکنون از خود پرسيدهايم که چرا «شوراي اتفاق» که در يک زمان نماد حکومت محلي هزارهها به شمار ميرفت، دچار انشعابهاي فراوانگرديده و بيشترين اعضاي آن، احزاب ديگري را به وجود آوردند؟ آيا اينحزب استراتژي جامع و کاربردي را طراحيکرده بود که بر اساس آن بتواند از هويت تاريخي، سياسي و اجتماعي هزارهها دفاع نمايد؟يا اين که تشکيل شورا بر اساس ضرورت اوليه و سنتي آن بود که نه تنها خود فاقد استراتژي کلان قوميو ملي بود که گروههاي بعدي نيز دنبال رو آن بودند؟ واضح است که پاسخ، مثبت است، زيرا اگر احزاب جهادي ما داراي استراتژي ملي، قوميو حتي اسلامي(به معناي واقعي و درعمل) بودند، بر اساس يک و يا همهي گزينههاي يادشده، به موقع گردهم آمده و جلو فجايع بزرگ جنگهاي داخلي را ميگرفتند. بنا براين، به جرأت ميتوان گفت که احزاب پيش از تشکيل حزب وحدت، عملاً نه معتقد به استراتژي ملي بودند که بر اساس يک شهروند افغانستاني، منافع ملي را شعارخود قرار ميداند و نه معتقد به استراتژي قومي بودند تا بر اساس منافع قومي، فعل و انفعالات خويش را تنظيم ميکردند؛ چه اين که احزاب ياد شده، شعار قومي را مساوي با کفر و الحاد دانسته، در پناه مذهب و تئوريپردازيهاي مذهبي نامتناسب با جامعهي افغانستان، سخت با آن جنگيدند. اما جالبتر از همه اين که احزابجهادي با وجود دادن شعارهاي ديني، مذهبي، در مقام عمل نيز بدان پايبند نبوده و در رقابت با همديگر چه فجايعي را که به بار نياوردند.
شايد واقعيت اين باشد که احزاب ياد شده از تعيين چارچوب مبارزاتي و استراتژي متناسب با جامعهي افغانستان عاجز بودند و آنان درپاي يکسري شعارهاي صادراتي و يا تقليدي از جان، مايه گذاشته و مصمم بودند در آيندهي افغانستان حکومتي را به وجود خواهند آورد که مردم، گمشدهي خود را در آن خواهنديافت.[11] از اينرو بود که در آن روز، جامعهي ما بدون پيشنيازهاي لازم که تعدد احزاب را بتواند هزمکند، گرفتار احزاب و گروههاي زياديگرديدند که به واقع آنان را از خواستهطبيعي، بوميو منطقيشان، منحرف نمود. انگيزة تشکيل حزب واحد در سال 1368 که حاصل يک دهه تجربهيعملي در حوزهيسياست و اجتماع در رقابت با گروههاي پيشاورنشينبود، نويدي برايحرکت نمودن مردم ما در جهت منطقي و مطابق با جغرافياي تاريخي و اجتماعي آنان به شمار ميرفت. اين انگيزه که سرانجام به تشکيل حزب وحدت منجرشد، گامهاي اوليه را در جهت تعيين هدف دراز مدت برداشت، اما از آنجايي که تعداد زيادي از تشکيلدهندگان آن که متأثر از وضعيت پيشين بوده و نميتوانستند وابستگي رواني و سياسي خويش را مورد سؤال قراردهند، چه در تدوين اساسنامه و چه در سيرحرکت عملي خويش نتوانستند، استراتژي واحد را که بتواند مسير مردم ما را در بستر تاريخ افغانستان مشخص نمايد، مورد توجه قرار دهند. در روز اولّ و در اوّلينجلسهي تشکيل حزب وحدت اسلاميدر باميان که نگارنده نيز شاهد صحنه بود، تمام صحبتها بر محور ضرورت وحدت و درک منافع مردم ميچرخيد، اکثريت قاطع رهبران، فرماندهان و علما از ادامهي جهاد با حکومت داکتر نجيبالله و تشکيلحکومت اسلامي بر مبناي ولايت فقيه، دم ميزدند، شهيد استاد مزاري بر خلاف همه، از ضرورت گرفتن امکانات تسليحاتي از دولت کابل ـ در پرتو طرح آشتي ملي ـ براي بالابردن توان نظاميشيعيان و هزارهها در فرداي سقوط دولت کابل سخن گفت و چه قدر اينسخن تنها ماند! البته، استدلال استاد اين بود که دير يازود دولت کابل سقوطميکند. بنابراين، چه بهتر که در واپسين لحظات عمر آن، بهترين استفاده را براي مردم خود بنماييم.
بدون ترديد، وجود ديدگاههاي مختلف در ابتدا و چگونگي تشکيلحزب وحدت و رفتارهاي دوگانهاي برخي از سران حزب در دورهي حاکميت مجاهدين نسبت به اهداف حزب، همه از فقدان استراتژي و يا فقدان استراتژي واحد، حکايت ميکند. البته بسيارگفته شده که حزب وحدت، سرانجام موفق شد استراتژي خود را تدوين نمايد. و يکي ازمادههاي برجستهي اين استراتژي که هيچ وقت منتشر نشد، همسويي و اتحاد با اقوام محروم در افغانستان بوده که بعدها در سير حوادث کابل، همين مسأله، يکي از موارد اختلافي استاد مزاري و استاد اکبري قرارگرفت.[12]
البته نبايد فراموشکرد که وضعيت آشفتهي استراتژيمشخص هزارهها از نگرشغالب مذهبي و برجستهشدن خواستهاي مذهبي نيز متأثر بودهاست. زيرا برخيچهرهها و قلم به دستان مذهبي، مذهب و قومگرايي (حتي به معناي اعلام موجوديت، نه برتريت قومي) را در تقابل هم معرفيکرده و منافع شخصي خويش را در قالب اين نگرش مغاطلهآميز به دستآورده اند. بنابراين، هنوز که هنوز است براي برخي از هزارهها حل نشدهاست که آيا با توجه به واقعيتعيني و اجتماعي جامعهي افغانستان، استراتژي ما، مذهبي باشد يا قومي؟
4- فقدان استراتژي واحد در دورهيحاکميتمجاهدين.
با سقوط دولت داکتر نجيبالله و تشکيل حکومت مجاهدين، نکات يادشده بيشتر عينيت يافت، زيرا در برابرخواستهاي قوميپشتونها، تاجيکها و ازبکها، جريان عدالتخواهي هزارهها که پيش از سقوط دولت داکتر نجيب شکل گرفته بود، رشد يافت و براي اوّلين بار به طور رسمي در کنار درخواست رسميت يافتن مذهب جعفري، از تأمين حقوق سياسي و اجتماعي هزارهها نيز سخن به ميانآمد[13] و در برابرآن، گروه حرکت اسلامي به رهبري آقاي محسني در کنار شعار به رسميت يافتن مذهب جعفري از تأمين حقوق سياسي حزبش سخن گفت.[14] در اين ميان، هزارههاي که عضوحرکت اسلامي بودند غافل از اين که در صورت تقسيم قدرت بر معيار حزبي، هيچ وقت سمتهاي بالاتر به آنها نميرسد، همچنان در پاي آرمانهاي حزب، وفادار بودند. بنابراين، بازهم دو خط سياي در جهت تعيين سرنوشت جامعه و مردم بهوجود آمد که حتي انفجار مهيبحادثهي افشار و... نيز نتوانست برخي از آنها را از خواب بيدار نمايد. افزون بر آن، در سال1373 ه. ش، باروت فقدان استراتژي مشخص توانست حزب مقتدر وحدتاسلامي را منفجر ساخته و تعدد احزاب و انشعابها را دوباره به ارمغان بياورد. البته بايد اضافهکرد که شخصيتهايي چون استاد مزاري، استاد اکبري و همراهان، هرکدام سرمايههاي مردم ما بودند و اين که چرا ميدان رقابت آنان به ميدان خصومت تبديل شد، ريشه در نامشخص بودن خط قرمز هزارهها داشت. به عبارت ديگر اينکه ما هزارهها از خود نپرسيدهايم که مرز رقابت درونقومي و حزبي ما تا کجاست تا بتوانيم در مسير رقابتها و کشمکشهاي دروني با رسيدن به آن خط، دست از رقابت برداشته و به سرنوشت مشترک بينديشيم؟
5 - فقدان استراتژي واحد در دورة حاکميت طالبان
دورانحاکميت طالبان که در واقع، برآيند حاکميت از همگسيختهي مجاهدين به شمار ميرود، هزارهها به جهت فقدان همان استراتژي واحد و يا به عبارت ديگر، فقدان استراتژي، بيشترينآسيب را از جهات مختلف تحمّل کرد. اين آسيبها که در قتلعامها، آوارگيها، فشار اقتصادي، روحي و رواني، عينيتيافت، نمونههاي آن در دهههاي اخير کمتر ديده و شنيده شدهاست. هرچند در جهت مبارزه با طالبان از روي ناچاري همهي نيروهاي متخاصم قبلي متحد شده بودند، اما آشکاربود که اين هماهنگي، ظاهري، مقطي و ناپايدار است. با آن هم، جنگ با طالبان ادامه و بار سنگين جنگ بر دوش مردم افتاد و از ميان رهبران، آقايصادقي پرواني و استاد اکبري به طالبان پيوستند تا به قول استاد اکبري: «سپر بلاي مردم خويش باشند.»[15]
البته بايد گفت که در جريان جنگها، بازيهاي سياسي و فراز و نشيب اجتماعي، چنين پيوستنها و تقابلها امر طبيعي است و به گونهاي، ممکن است از فقدان يک استراتژي کليحکايت نمايد، اما آنچه نگارنده بر آن تأکيد دارد، فقدان يک استراتژي مشخص هزارهها در سطح عموميبه صورت يک جريان ذهني و نهادينه شده است که مردم ما در اينمقطعي از تاريخ، متحمل شد و آن، عبارت است از خود شکنيها، سطحينگريها و رفتارهاي متضادي که هيچگاه با سرنوشت سياسي مردم ما سازگاري نداشت و ندارد. از همين رو بود که هزارهها در قسمت خلعسلاح عمومي در اين دوره، بيشترين فشار روحي، رواني و اقتصادي را تحمّلکرد. جرمهاي که خود نميدانستند برايشان ساخته شده و تا دم مرگ مورد لتوکوب قرارگرفتند. بيشترين عقدهگشاييها، تصفيه حسابهاي شخصي، طايفهاي و گروهي درهمين دوران صورتگرفت. اينک پرسش ما اين است که چرا اينگونه رفتارها از سوي مردم ما سر زد و چرا مردم ما اين گونه با دست خودشان بازوان شان را قطع مينمودند؟ چرا تا آن حد که يک تفنگ شکاري را هم براي طالبان گزارش داده و براي تصفيه حسابهايي که به آن اشارهگرديد، تا آن حد فشار ميآوردند؟
به نظرميرسد که پاسخ روشن است، زيرا مردميکه جهتدهي فکري نشود و گونهاي از استراتژي مشخص، ذهنها را به عنوان يک شعور جمعي وادار به همسويي نکند، چنين فاجعهاي به صورت طبيعي خودنماييخواهد کرد. بديهي است که اگر هزارهها به عنوان يک شعورجمعي به اين واقعيت اجتماعي و تاريخي ميرسيدند که پذيرشخلع سلاح مطلق آنها ـ ضمن اين که بسيار کوتاهنگري است ـ به طور يقين به معناي انتحار سياسي، اجتماعي و نظامي آنها نيز خواهد بود، هيچ وقت حاضر به چنين کاري نگرديده و براي روز مباداي خود نيز ميانديشيدند.
6 - فقدان استراتژي واحد در دورة انتخابات رياست جمهوري و پارلماني
بعد از سقوط طالبان و تشکيل دولت موقت، مهم ترين مسألهي که در تاريخ کشور براي اوّلين بار اتفاق افتاد، انتخابات رياست جمهوري بود که در آن، اقشار مختلف مردم درپاي صندوقهاي رأي رفته، رئيسجمهورشان را برگزيدند. هرچند در اينانتخابات، هجده نفر از قوميتها و باگرايشهاي مختلف با هم رقابت ميکردند، اما آشکاربود که چهار نفر از چهار قوم عمدهي پشتون، هزاره و تاجيک و ازبک با کانديداتوري حامد کرزي، حاج محمد محقق، يونس قانوني و ژنرال عبدالرشيد دوستم، با هم رقابت ميکنند. نتايج آراء با تمام تقلّباتي که در آن صورت گرفت، نيز نشان دهندهي اين واقعيت بود. اما آنچه در اين نوشتار بر آن تأکيد ميشود، اتحاد آراء هزارهها به حمايت از کانديداتوري حاج محمد محقق است. مردم هزاره به دلايل تاريخي، اجتماعي، سياسي و مذهبي با اکثريت قاطع آراء خود از آقاي محقق حمايتکردند و شايد بسياري از آنان و حتي خود آقاي محقق ميدانستند که جامعة آن روز افغانستان با آن پيشزمينههاي که دارد، به هيچ وجه ظرفيت پذيرش رياستجمهوري يک هزاره را ندارد. اما نفس مشارکت و نشان دادن حضور سياسي و اجتماعي آنان بسيارحائز اهميت بوده و در معادلات قدرت بسي مهم است. با درک همين واقعيت بود که اقشار مختلف جامعة هزاره و حتي برخي از رقباي سياسي آقاي محقق چون استاد اکبري، استاد زاهدي و ... (به جز آقاي خليلي که در هواي معاونت دوم آقاي کرزي گم بوده و استراتژي خاص را دنبال ميکرد) از ايشان حمايت کردند. بنا براين، اين حضور سياسي، تبديل به حماسة کمنظيري شد که براي اوّلين بار در تاريخ اين مردم به ثبت ميرسيد.
اما آن چه در اين مقطعي از تاريخ اتفاق افتاد که درک آن از اهميت ويژهاي برخوردار است، همسويي برخي از سران گروه قوميسادات و ديگر شيعيان، چون: آيت الله محسني، سيد محمدعلي جاويد، سيد مصطفي کاظمي، سيد عالمي بلخي و سيد حسين انوري و... با حامد کرزي و يونسقانوني بود. اين آقايان که رهبري بخشي از هزارهها را به عهده داشتند با ملاحظات بسياري نتوانستند با آقاي محقق شيعي و هزاره همسو شوند، زيرا اين موضوع به زعم آنها از يک سو به سرنوشت سياسي تشيع ارتباط نداشت و از سوي ديگر، منافع شخصي آنان را تأمين نميکرد. سرانجام اين موقعيت حساس سياسي با چنان آشفتگي تصاميم رهبران شيعي با پيروزي حامد کرزي خاتمه يافته و در سال آتي، در انتخابات پارلماني به گونهي ديگر و با جديت بيشتر دنبال گرديد تا آن جاي که هر يکي از رهبران گروههاي قبلي درکنار نمايندگان مستقل (کهخود داستان تلخ ديگري دارد) نمايندگاني در سراسر هزارستان معرفي نمودند. اين موضوع چنان شکننده بود که برخي از ولسواليها بدوننماينده مانده و برخي مناطق به حقوق شايستة خود نرسيدند.
اما در کابل که هزارهها حرفاوّل را ميزدند، آقاي محقق باکسب (52686 رأي ) بالاترين آراء را داشت. آقاي بشردوست با کسب 30794 رأي، با اختلاف اندک از يونسقانوني ( 31225رأي ) ـ با در نظرداشت دلایل خاص خودش ـ نفر سوم شد. رقباي جدي ديگر، چون: آقاي سيّاف با 9806 رأي و سيد مصطفيکاظميبا 8884 رأي به ترتيب رتبة چهارم و پنجم را کسب کردند. با اين وضعيت انتظار ميرفت، آقاي محقق، با توجه به موقعيت جديدي که کسبکرده بود، در کنار رقباي ديگر خود، چون سياف، قانوني و رباني و... نامزد رياست پارلمان شود و تا آخرين لحظات هم در موضع خويش باقي بماند. اما برخلاف تصور، اعلام شد که ايشان به نفع سياف و رباني به نفع شاگردش، يونس قانوني کنار رفتند.
موضع جديد آقاي محقق، با توّجه به دلايلي، خشم بسياري از هزارهها را برانگيخت. اما آنها اين انتظار را داشتند که حد اقل، معاونت اول پارلمان از آنِ استاد محقق خواهد بود. ولي درکمال نا باوري، نتايج رأي گيري در پارلمان نشان داد که آقاي محقق، براي معاونت هم رأي نياورد. به نظر اين قلم، ريشههاي شکست آقاي محقق، افزون بر عدم و يا تعدد استراتيژي هزارهها، در دو نکتهي زير قابل بررسياست:
1 ـ آقاي محقق ـ هر چند در دوران انتخابات رياست جمهوري ( به عنوان يک چهره مهمسياسي و قوميبا انگيزهي احياي هويت هزارهها خود را مطرح کرد، اما در راستاي حفظ اين موقعيت تنها ارائة قالب محدود گروه و تشکيلات سياسيخويش را در نظرگرفت و از اين نکته، غافل ماند که مسألة او با ديگر همقطارانش، مانند استاد اکبري، خليلي، کاظمي و... فرق ميکند و بايد تلاش نمايد که در تمام مناطق هزاره نشين در مسأله انتخابات پارلماني و معرفي نمايندگانش، به دنبال چهرههاي مورد اعتماد و حمايت عمومي مردم باشد تا آراء هزارهها بر اين اساس، پراکنده نگشته و پشتوانة قومي او قوي گردد. اما با تأسف، ايشان در اين ميدان فقط کساني را معرفيکرد که ـ اولاًَ ـ از اعضاي «سازمان نصر» و در ثاني، از اعضاي تشکيلات فعلي او باشد. پرواضح است که با اتخاذ اين موضع به طور کلي، موقعيت قومي او تضعيف و حساسيت رقباي حزبي ديگرش برانگيخته شد تا او را در پارلمان تنها بگذارند.
2 -رهبران سادات که با شعار مذهب، حمايت هزارهها را با خود داشته و هميشه توسط آنها به مقام رسيدهاند، در درون پارلمان، مشکل جدي را براي آقاي محقق به وجود آوردند که نامزدشدن سيد مصطفيکاظمي براي معاونت اول، خود اين ادعا را اثبات ميکند. سرانجام، نتيجهي اين رقابت، چنين شد که هردو از رسيدن به معاونت اول محروم شوند.[16]
7 - فقدان استراتژي واحد در مسألهي کوچيها
معضلکوچيها براي هزارهها، معضل دايمي بوده و بيش از 120 سال است که سرزمينهزارستان از اينناحيه رنج ميبرد
کوچيها به دلايلي، مدعياند که براساس فرمان والي وقتکابل، کوههاي هزارستان تفريحگاه و چراگاههاي رمههاي شان از يکسو و در دست داشتن قبالههاي قانوني از برخيمناطق ازسوي ديگراست و هزارهها با توجه به روند برخورد ظالمانهي حاکمان قبلي با هزارهها و ارائهي دلايل فراوان حقوقي، تاريخي و جامعهشناختي، حضور کوچيها در هزارستان را مساوي با بيعدالتي، هرج و مرج و در نهايت زير پاگذاشتن حقوق شخصي و شهروندي خود دانسته و در اين رابطه به دهها مورد برخورد غيرانساني و ظالمانهي کوچيها با هزارهها در دوران حضورشان در هزارستان استدلالميکنند. واقعيت اين است که در اين رابطه، آن گونه که اشاره گرديد يکباور عمومي درميان هزارهها وجود دارد ولي با تأسف بايد يادکرد که با وجود اين باور عمومي و ذهنيت تاريخي هزارهها در اينقضيه، در موارد بسياري ديدهشده است که سران هزاره در اينکه چه موضعي را در برابرکوچيها دنبال نمايند با هم متحد و هماهنگ نبودند
به عنوانمثال، در طي سه سال گذشته (85، 86 و 1387) از ميانچهرههاي مطرح هزارهها، آقاي اکبري و آقاي محقق در کنارمردم در يک مسير مشخص حرکت کرده و آقاي خليلي به خاطر ملاحضات سياسي و حفظ موقعيت خود رويهي محافظهکاري با دولت و کوچيها را در پيش گرفته و موضع شفّافي را اتخاذ نکرده است. آيت الله محسني و همراهانشان به عنوان يک روحاني شيعي که بيشترين تکيهگاهشان در چهار دههي اخير، هزارهها بوده، طوري باقضيهي کوچيها برخورد کردهاست که گويا قضيهيکوچيها يک امر شخصي و مربوط به يک منطقهي خاص ميباشد و بنا براين، ربطي به او ندارد تا به عنوان یک روحانی شیعی حد اقل موضعگيري را در برابر آن داشته باشد.
8 - فقدان استراتژي واحد در دومین انتخابات ریاست جمهوری
در این روزها تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری به شدت ادامه دارد و در یک بازی انتخاباتی طنزگونه 41 نفر باهم رقابت می کنند. جالب این است که در این میدان پرهیاهو، سران احزاب مطرح هزاره و شیعه چون: آقایان خلیلی، محقق، اکبری، محسنی، صادق مدبر و ... از آقای کرزی حمایت نموده اند تا وی بار دیگر بتواند بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زند. این، در حالی است که آقای «بشردوست» تنها هزاره ای است که با شعار های ملّی، نامزد ریاست جمهوری بوده و بر اساس قراین و شواهد مختلف، محبوبیت فراوان در میان توده های مردمی از اقوام مختلف داشته و بعید نیست که رقیب جدی برای آقای کرزی باشد.
اکنون به این سؤال باید پاسخ داد که آیا حمایت رهبران یادشده به معنای دستیابی آنان به یک استراتژی کاراست که در سایۀ آن توانسته اند اختلاف نظرهای شان را کنار گذاشته و هماهنگ در یک مسیر مشخص راه افتاده اند؟ پاسخ روشن است که به هیچ وجه این طور نبوده و نیست، زیرا هرکدامی از این آقایان، حزب جداگانه ای را رهبری کرده و اختلاف نظرهای جدی و سلیقه ای زیادی راجع به مسائل مختلف باهم داشته اند. اکنون نیز همراهی آن ها با آقای کرزی بیشتر بر محور تأمین خواستهای حزبی و منافع شخصی آقایان می چرخد تا منافع عمومی هزاره ها و به نمایش گذاشتن حضور قدرتمند آنان در انتخابات. اگر ما به سیر پیوستن آنان به تیم آقای کرزی ـ که در فاصلۀ زمانی زیاد صورت گرفت ـ نگاه کنیم به خوبی این واقعیت را در می یابیم، زیرا آقای خلیلی از گذشته ها یار گرمابه و گلستان آقای کرزی بود و آقای محقق بعد از چندین بار مذاکره حدود یک ماه پیش به این تیم پیوست و آقای اکبری هم در این روزهای اخیر. و این، خود نشان دهندۀ فقدان استراتژی واحد است که ضعف اساسی رهبران هزاره را بازگو می کند. (البته در رابطه با انتخابات به یاری خدا به طور جدا گانه نوشتۀ را ارائه خواهم کرد)
ضرورت تعیین استراتژي
اکنون بايد به اين پرسش پاسخ داد که ريشهي اين وضعيت آشفتهي که در اين مقاله بدان اشارت رفت، در کجاست؟ چرا برخي از هزارههاي محترم سنّي مذهب ما به سمت بحران هويت به پيش رفته و از پيکرهي اصلي خود در هزارستان جدا ميشوند؟ چرا پراکندگي هزارهها کمکم به عنوانضربالمثل در فرهنگ اينسرزمين جاي ميگيرد؟ در راستاي تحکيم و شکلگيري وحدت و هويت ملي، چه استراتژي پويايي ميتواند موضع دقيق و مناسب آنان را تعريف نمايد؟
البته، پاسخ دادن به همهي اينپرسشها کار مشکل و از حوصلهي اين مقاله خارجاست. نگارنده ـ چنانکه در يکي از مقالات خود(هزارهها و بحران هويت) اشاره کرده است ـ ريشهي اين وضعيت آشفته را در «بحران هويت ملي» و سپس در «بحران هويت هزارهها» ميداند.
بحث بحران هويت، بحث پيچيده و بسيار مهم است و اين بحران ممکن است در يک جامعه و يک کشور خود را به گونههاي مختلف نشان دهد. در کشور افغانستان نيز بحران هويت وجود دارد. برخي از تحليلگران، معتقدند که هنوز هويت ملي در اينکشور به معناي واقعي آن، شکل نگرفته است، تا در پرتو آن، همة شهروندان از اقوام مختلف، خود را متعلق به اينجامعه دانسته و همة اتباعآن، خود را در سرنوشت سياسي همديگر شريک بدانند.[17] گذشته از بررسيشاخصههاي اين بحران در سطح ملي آن، بحران هويت در سطح اقوام نيز وجود دارد، اما در ميان هزارهها و سادات، بحران هويت به اين معناست که از يکسو بين هويت مذهبي و هويت قومي، خلط شده است و از سوي ديگر، عدهاي، آگاهانه در کنار هويت مذهبي و قومي، بر شاخصههاي نژادي خويش نيز تأکيد داشتهاند.
بحرانهاي يادشده، از آن جا ناشي شدهاست که تعريف درستي از «قوم» صورت نگرفته و مفاهيم جامعهشناختي اصطلاحاتي چون: قوم، نژاد، ناسيوناليسم، حقوق مذهبي و سياسي و...، به معناي واقعي خود به کار نرفته و مصداقيابي نشده است. به عنوان مثال بايد گفت که هزارهها به عنوان يکي از چهار قوم عمده در کشور، به دليل عوامل تاريخي، سياسي و جامعهشناختي و... چنان در بحرانهويت غرق شدهاند که بخشي عظيمي از آنها در ولايات بغلان، غور، بادغيس، تخار، پنجشير و پروان، هويت تاجيکي را پذيرفته و تذکرة تاجيکي دارند. اينها که از لحاظ مذهبي، پيروان اهلسنت هستند، به دليل وجود داشتن حساسيتهاي مذهبي از پيکرة اصلي خويش در هزارستان بريده و تقريباً هويت قومي هزارگي خويش را از دست دادهاند.[18]
بخش ديگري از هزارهها که در ولايات مرکزي به سربرده و به عنوان هويت مذهبي خويش(شيعيان) مطرح هستند، همواره در تعاملات خويش با اقوام ديگر، براي اينکه اقليتهاي قوميشيعه چون: سادات، قزلباشها و شيعيان تاجيکي را با خود داشته باشند، با عنوان مذهب (شيعيان) چانه زني کردهاند؛ تا آن جايي که عنوان «شيعه» و «هزاره» در افغانستان، به معناي همديگر به کار رفته است.
بحران هويت درميان گروه قومي سادات شيعي در هزارستان به اين صورت بودهاست که اين گروه قومي با اين که خود را مربوط به جامعههزاره دانسته اند، همواره در اينجامعه بر هويت نژادي خويش تأکيد کرده و بر اساس آن، يک سري از سنتها را براي خود تعريف نمودهاند. مثلاً اين گروه قومي براساس اين که نژاد خويش را خالص نگه داشته باشند، تعداد بسياري از آنها، ازدواج درونگروهي دارند و همواره در تلاش بودهاند که از يک نوع اقتدار مذهبي، سياسي و اجتماعي، برخوردار بوده و هويت نژادي (سيادت) خود را حفظکنند.
اما اين بحران، زماني درميان آنها تشديد يافته است که برخي از نخبگان شان در سالهاي اخير تلاش کردهاند تا هويت جداگانهاي براي خود تعريف نموده و خود را به تاجيکها نزديک نمايند. (چنان که اکنون نیز ستادهای انتخاباتی داکتر عبدالله را فعال کرده اند) مثلاً نخبگان سياسي سادات که با حمايت و آراء هزارهها به مقام دولتي و يا موقعيتهاي سياسي، اجتماعي رسيده اند، در موارد بسياري، از پذيرش هويت هزارگي خويش اباء و رزيده اند؛ چنانچه در دولت موقت آقاي کرزي، «خانم صديقه بلخي» که به عنوان وزير مربوط به قوم هزاره، انتخاب شده بود، در دارالانشاي قانون اساسي، پذيرش هويت هزارگي را توهين به خود دانسته و عنوان نمود که او «سيد» است.[19] بنا براين، بحران هويت در جامعة تشيع، به صورتهاي مختلف تبارز پيداکرده است. بحران هويت در ميان هزارهها بيشتر در تعيين و اولويت پذيرش هويت قومي و هويت مذهبي است و در ميان سادات، علاوه بر بحران يادشده، بحران هويت قومي نيز هست؛ زيرا اين گروه، از يک سو نظر به آداب، رسوم، باورها و موقعيتهاي جغرافيايي، مربوط به جامعة هزاره بوده و هويت قومي هزارهها را دارند؛ (چونقوم، واحدفرهنگي است، نه واحد نژادي) ازسوي ديگر به جهت حفظ اقتدار سياسي، اجتماعي و مذهبيخود، از هويت نژادي و سنتهاي تعريف شدة آن در افغانستان، دستبردار نبوده و نميخواهند خود را هزاره معرفي نمايند. از اينجاست که تضاد رفتاري ميان آنان و هزارهها به وجود آمده و اين تضاد، چالشها و استراتژيهاي متعددي را به وجود آورده است.
البته بحران هويت در ميان قزلباشها و شيعيان تاجيکي هراتي يا وجود ندارد و يا اگر هست، کمرنگ است، زيرا آن ها اکثراً در شهرها سکونت داشته و در پذيرش باورها، آداب، رسوم، ونحوة زندگي، تحت تأثير فرهنگ حاکم بر شهرهاي مربوطه ميباشند و در مسأله قوميت، هيچ مشکلي را ندارند، زيرا قزلباشها در هر کجا به عنوان قزلباش بودن، تأکيد داشته و بدان پايبنداند و از لحاظ بافت اجتماعي نيز اين زمينه را داشتهاند تا آداب، رسوم و فرهنگ قوميخود را داشته باشند. جالب اين است که قزلباشها با اينکه نسبت بههزارهها در اقليتاند، هيچ وقت دچار بحران هويت قوميو مذهبي نيستند، زيرا همه پذيرفته اند که قزلباشاند و شيعه. اما سادات شيعي از اينکه در ميان هزارهها پراکندهاند و هويت مستقل قومي ندارند، با اين مشکل روبرو بودهاند که چگونه هويت جداگانهاي را براي خود تعريفکنند.
در نتيجه، بحران هويت با توجه به شاخصههاي که ذکر شد ـ در جامعة شيعي افغانستان، جدّي بوده و اين هويتهاي پراکنده باعث شده است که ـ اولاً ـ استراتژي پويا و آيندهنگر در جامعه شيعي و در مرحله دوم، در ميان هزارهها به وجود نيايد. به اين جهت است که ما در بررسي تاريخ سياسي اين مردم با استراتژيهاي خرد و يا با استراتژي يک تشکيلات سياسي که بخشي از نيازهاي عمومي را پاسخ ميگويد، روبرو بوده و نسبت به آينده نيز خوشبين نباشيم. اکنون، زمان آن فرا رسيده است که حافظههاي تاريخي خويش را فراموش نکرده و نسبت به سرنوشت فرداي خود در پي تدوين استراتژي پويا و آيندهنگر باشيم و اين استراتژي را با زبان هنر و علم براي آحاد مردم، فرهنگ سازي نماييم تا در مواجه با رويدادهاي مشابه گذشتهها، خود را نبازيم. اکنون نیز که در حساسترین مرحلۀ تعیین سرنوشت خود در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری هستیم با عمل و انتخاب آگاهانۀ خود، راه را برای تدوین استراتژی یاد شده هموار نماییم.
[3] - مركز اطلاعات و مدارك علميايران (مجله الکترونکي) http://www.irandoc.ac.ir/data/e_j/vol4/vafaee.htm
[3] - همان
[4] - همان
[5])- همان
[7] - حسين علي يزداني، تاريخ تشيع، صفحات 35 - 50
[8] - حسينعلييزداني، تاريخ تشيع، ص218-220؛ محد عيسي غرجستاني، کله منارها درافغانستان، اسماعليان، قم، 1372، اول، ص 135.
[9] بصير احمد دولت آبادي،هزاره ها از قتلعام تا احياي هويت، ص329.
[10] - علي نجفي، روايت افتخار (تاريخچه مبارزات ابراهيم خان گاو سوار) ، قم: مرکز فرهنگي نويسندگان افغانستان، اول، تابستان 1377، ص 94.؛ حاج کاظميزداني ـ هفته نامه وحدت، شماره123،1/2/73؛ مجله سراج، سال دوم شماره پنجم، پاييز1374ش، ص 42
[11] - بصير احمد دولت آبادي، شناسنامة احزاب وجريانهاي سياسي در افغانستان، صص، 190، 217 ، 289، 389.؛ افغانستان در سه دهة اخير، ص715.
[12] افغانستان درسه دهه اخير، ص 782ـ 784؛ مصاحبه اختصاصي نگارنده با استاد اکبري، کابل 28/8/ 1386.
[13] - استاد مزاري، احياي هويت، ص 75و 78.
[14] گروه پژوهشي سينا، افغانستان درسه دهه اخير، ص 782ـ 784؛ حسين علي اميني، خواستگاه اجتماعي و جهت گيريهاي سياسي احزابجهادي، طرح نو، شماره دوازدهم و سيزدهم، بهار وتابستان 1386، ص 13.
[15] - مصاحبه اختصاصي نگارنده با استاد اکبري، کابل 28/8/ 1386.
[17] - جواد محسني، افغانستان، هويت ملي افغاني؛ پنداريا واقعيت؟ در مجموعه مقالات سمينار افغانستان و نظام سياسي آينده، قم، زلال کوثر، 1381، ص 24.
[18] - مصاحبة اختصاصي نگارنده با آقاي حاج کاظم يزداني، کابل 29/6/1386.
[19] - رضا شاذاب، هويت قوميهزارهها وسادات هزاره، سايت آرمان.- http://.armans.info/2006/01/25/1499.html
تاریخ: 17 میزان 1388 خورشیدی برابر 9 اکتوبر 2009 میلادی/ کابل
Source Link.